روزنوشته‌های من

طبقه بندی موضوعی

کاموای اول: چه می‌خواهم

سه شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۷، ۰۲:۴۸ ق.ظ
پیش‌نوشت: در قسمت قبل گفتم که به دنبال دلیلی برای بی‌حاصل گذاشتن بسیاری از علایقم هستم و توضیح دادم که چرا حس می‌کنم این رویدادها در زندگی من در واقع دنباله‌‌های یک زنجیر هستند. آنچه می‌نویسم ادامه‌ی واکاوی‌های زندگی خودم هستند. بدیهی است که این که این متن را بخوانید یا نخوانید هم با شماست.

من تقریبا همیشه عاشق بازی‌های arcade بودم. منظورم آن دسته از بازی‌ها است که باید تا می‌توانیم مسافت بیشتری را بدویم و به مانع برخورد نکنیم یا ثانیه‌های بیشتری در یک صحنه‌ی خطرناک دوام بیاوریم. flappy bird و fruit ninja از این دسته بازی‌ها بودند. ساعت‌ها وقت می‌گذاشتم و بازی می‌کردم و بعد از ثبت بالاترین امتیاز بین دوستانم حس خوب پادشاهی بر عالم را تجربه می‌کردم.اما چه چیزی در این بازی‌ها جذابتر از نقاشی، خطاطی، و المپیاد خواندن بود که مرا به سمت آن‌ها می‌کشاند؟ چه چیزی مرا میخ‌کوب پای چراغ گازی نگه داشته بود تا حتی قطع شدن برق هم نتواند جلوی این را بگیرد، که کتاب هری‌پاترم را بخوانم؟ کتاب‌های  رامونا کوییمبی را بگو. آن دخترک شیطان کوچولو و داستان‌هایش با خانواده‌اش. چه لذتی در آن‌ها بود که هر روز کمتر و کمتر در زندگی‌ام آن‌ را احساس می‌کنم؟

این پرسش، برای من ساده نبود. اولین و بدیهی‌ترین جوابی که برای آن یافتم این بود که این کتاب‌های ذکر شده «تفریحی» هستند. اما برای منی که شهربازی در کودکی برایم جذاب نبوده( اعتراف می‌کنم که در سن فعلی‌ام که بیست و یک است علاقه‌ی بسیار بیشتری به شهربازی دارم تا وقتی شش ساله بودم!) این گزینه کاملا منتفی است. من هیچوقت شهربازی را نفهمیدم. اینکه چرا باید در مکانی بروم که برای هیچ کاری نکردن و هیچ حاصلی نداشتن طراحی شده است. دلایل دیگری را هم می‌شود پشت سر هم ردیف کرد. مثل اینکه این بازی‌ها با دقت طراحی می‌شوند و نوشته می‌شوند. یا آن کتاب‌های داستان برای بسیاری از افراد جذاب بوده‌اند، اما این‌ها جواب سوال من نمی‌شوند. قسمت جذاب آن‌ها کجا بوده است که انقدر در جذب من موفق عمل کرده بود؟

من فکر می‌کنم پاسخ دقیق‌تر،‌ «مشخص کردن معنا و سوال و خواسته‌ی زندگی» است. آن بازی‌های arcade که ساعت‌ها تمرکز و دست‌های من را می‌فرسودند، یک نقطه‌ی قوت بزرگ داشتند. هدف و غایت و معنا و خواسته در آن بازی‌ها، آن عددی بود که با رنگ‌ واضح روی صفحه نقش بسته بود. هر چه قدر آن عدد بیش‌تر بود، بیشتر به هدفمان نزدیکتر شده بودیم.

فیلمی را تصور کنید که در آن شخصیت‌ها هیچ هدف مشخصی ندارند. همه و همه دور هم هستند و گذران عمر می‌کنند. نه کسی عاشق دیگری می‌شود و باید تلاش‌های او را برای رسیدن ببینیم،‌ نه کسی می‌خواهد نویسنده شود و به شهرهای دور سفر کند، نه آدم شروری در فیلم هست که باید از بین برود، نه قهرمانی. در فیلم مثلا ده روز را می‌بینیم که همه دور هم جمع می‌شوند و خوش می‌گویند و می‌روند. چند درصد از ما ممکن است این فیلم را ببینیم؟ چقدر محتمل است که این فیلم را اگر سه ساعت باشد تا آخر تماشا کنید؟ مقصود من این است. من بدون سوال، می‌میرم. خسته می‌شوم. زده می‌شوم. من بدون هدف و مقصودی که دنبال کنم، در خانه‌ی پدرم هم که نشسته‌باشم، از گمشده‌‌ای در میانه‌ی کویرلوت که می‌داند به دنبال راه آبادی است هم، گم‌شده‌ترم. شاید ویکتور فرانکل هم همین را میگفت وقتی می‌گفت که انسان به جست و جوی معناست.

چیز جالب دیگری هم متوجه شدم. اینکه وقتی خودم تعیین نمی‌کنم که چه چیزی در دنیا می‌خواهم،  خواسته‌هایم آنچه می‌شود که دیگران برایم تعریف کرده‌اند و خیلی راحت توسط معناها و ارزش‌های تزریقی دیگران پر می‌شوم.  زمانی اخبار آیفون و آیپد را شدیدا دنبال می‌کردم، در صورتی که من اصلا هیچ‌کدام از این ابزارها را نداشتم. حتی شاید روزی یک ساعت از وقتم را صرف خواندن مشخصات و مشکلات و اخبار محصولات شرکت اپل می‌کردم. چرا؟ چون دوستی داشتم که او همه‌ی این وسایل را داشت و شب و روزش این بود که این اخبار را بخواند و من ناخودآگاه ترغیب شده بودم که حتما باید برای من هم مهم باشد. در نهایت نکته‌ی طلایی این بود:
وقتی خودم کنکاش نمی‌کنم و دقت ندارم که چه می‌خواهم، گمراهانه ارزش‌ها و مسیرهای دیگران را پی‌ می‌گیرم.

 من فهمیدم که یکی از مشکلاتی که جلوی دنبال کردن علایقم و گاهی زیستن اصیلم را گرفته است، این گنگ بودن و واضح نبودن پاسخ من در هر لحظه به این سوال بوده است که از زندگی چه می‌خواهم. شاید جواب دقیقش را امروز ندانم. اما به هر حال فکر می‌کنم باید حتما روی برگه‌ی کاغذی بنویسم که از زندگی‌ام چه می‌خواهم، زندگی برایم چه معنایی دارد و اصولم چیستند. هر روز صبح آن‌ها را مرور کنم. اگر فکر کردم مشکلی دارد، آن را اصلاح کنم. اما در هر صورت همیشه شفاف و دقیق بدانم که امروز آیا طبق اصولم زندگی کردم یا آن‌ها را زیرپا گذاشتم و آیا به آن چه می‌خواستم نزدیکتر شدم یا دورتر. اینگونه شاید کمتر درگیر خواسته‌های و مسیرهای پیشنهادی دیگران هم بشوم.
باید با خودم شفاف باشم که چه می‌خواهم. به قولی برای کشتی‌ای که مقصدی ندارد، هر بادی، باد مخالف است. اگر مقصد ندارم، باید یک قطب‌نما داشته باشم، که بدانم که به سمت درستی حرکت می‌کنم یا نه. آن قطب‌نما فکر می‌کنم اصول و معنای زندگی و اهداف شخص من است.
بهر صورت، دلم می‌خواهد اصیل‌تر زندگی کنم و فکر می‌کنم اولین قدم این است که به جایی برسم که اگر قرار باشد «خودم» فیلم زندگی خودم را ببینم، با هیجان و لذت و «معنا»ی ناشی از نوعی پیوستگی آن را دنبال کنم. انگار که وقتی فیلم زندگی خودم را می‌بینم، فیلم یک شخصیت قهرمان آگاه به اطراف در حال پخش شدن است. نه شخصی سردرگم که هر روزی به سمتی و سویی است.

پی‌نوشت ۱: این متن را که می‌نوشتم یاد خاطرات یکی از تاریکترین شب‌های زندگیم تا به اینجا افتادم. یادم هست یکی از امیدبخش‌ترین لحظات برای من آنجا بود که به خودم گفتم که هدف زندگی من فعلا این است که ببینم پس از این مسایل چه می‌تواند به زندگی آدم معنا بدهد و دوباره در تنم جان بدمد. یعنی هدفم را گذاشته بودم اینکه تمام تلاشم را بکنم و هدف و مقصود دیگری بیابم. اینکه این سوال چقدر در آن روزها من را سرپا نگه داشت، چیزی نیست که بتوانم به راحتی به شما انتقال بدهم!

پی‌نوشت ۲: دنبال یک جمله‌ی کوتاه برای خلاصه کردن آنچه گفتم بودم، تا در خاطر خودم بماند. فکر می‌کنم که بهترین آن این باشد که «یادم باشد هر روز به ستاره‌ی قطبیم نگاه کنم». ستاره‌ی قطبی تشبیهی بود که اولین بار از محمدرضا شعبانعلی عزیز شنیدم. دمش گرم!

پی‌نوشت ۳: کاموای من هنوز بافته نشده! چند مساله‌ی دیگر هستند که باید در مورد آن‌ها بنویسم تا همیشه یادم بماند و بار دیگر در دام نیافتم.


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۰
میلاد آقاجوهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی