روزنوشته‌های من

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

این پست وبلاگ، بیش‌تر یک ملاقه آش این روزهای من است که به سختی می‌توان تشخیص داد در آن چی کجاست و چی به چی است اما در هر صورت از همه مدل دارد. عواقب خواندن این آش! هم به پای خود شما است.

یک. گوجه فرنگی‌هایی هست که میوه‌فروش خیابان نزدیک خوابگاه می‌آورد که این‌ها شاخه و ساق و برگ‌هایشان تا حدی بهشان هنوز متصل است و به صورت خوشه‌های سه چهارتایی می‌فروشد. این گوجه‌ها انقدر زیبا و گرد و یک‌دست و تمیز هستند که من هیچ‌وقت نمی‌توانم جلوی خودم را برای خریدنشان و خوردن پنیر لیقوان و گوجه و نان بگیرم. بوی دیوانه‌کننده‌ای هم دارند که من نمی‌دانم چطور انقدر بوی بوته و جنگل و خاک کشاورزی در آن‌ها حفظ شده است. عشق است.

دو. این روزها، روزهای پرفشاری است که امتحان‌ها و پروژه‌ها و مشغولیات ذهنی زیادی دارم.به عنوان تفریح کتاب‌های مختلفی را می‌خوانم و به چیزهای بیش‌تری در مورد خودم پی می‌برم که به نظرم بسیار کمک‌کننده هستند و به من کمک می‌کنند که مشکلاتم را بفهمم. چیزهای زیادی که تا قبل از برداشته شدن فشارهای تحصیلی، کمتر به آن‌ها دقت می‌کردم و به قولی آن زیر برای خودشان آب می‌خوردند و حالا سردربرآورده‌اند. 


سه. مادربزرگم به بیماری نسبتا سختی دچار شده. نگرانم. البته خدارو شکر می‌گویند که بیماری قابل درمان است اما برای زنی با این همه سختی‌های کشیده شده انتظار داشتم دنیا کمی ساده‌تر بگیرد دوران پیری را(که به نظر دنیا اصلا درگیر این گیر  بندها نیست، کارش را می‌کند و جلو می‌رود.)


چهار. من فکر می‌کنم، آدم یک روز باید با خودش صاف کند که خودش مسول تمام و کمال تصمیم‌هایش در حوزه‌ی اختیاراتش است. یعنی اگر تصمیم می‌گیرم که مثلا در فلان رشته درس بخوانم، تصمیم شخص خودم است. به نظر من یک توهم است که بیاییم و دوست و خانواده و پدر و مادر را در تصمیم درگیر کنیم و فکر کنیم که مثلا اگر ما اذیت بشویم،‌آن‌ها هم اذیت می‌شوند. واقعیت این است که تصمیم‌های ما، اگر یک شخص عادی باشیم و نه آدمی که برای دیگران تصمیم می‌گیرد، بیش‌ترین تاثیرات را روی خودمان می‌گذارند. اگر طلای المپیک ببریم آنکس که بیشترین لذتش را می‌برد خودمان خواهیم بود، اگر بی‌یار و همدم بمانیم هم آن کس که بیش‌ترین زجر را می‌کشد خودمان خواهیم بود(در هر دو مورد به شرط اینکه برایمان مهم باشد البته!). برای همین به نظرم،‌مشورت گرفتن بسیار منطقی است اما نباید فکر کنیم پای آدم‌ها را درگیر تصمیم خودمان کرده‌ایم. آنکس که نتیجه‌های تصمیم بر سرش نازل می‌شود،‌خودمان خواهیم بود و اگر کمی منصف باشیم، نباید پای دیگران را درگیر کنیم. این حقیقت تلخی است که رنج و سرور تصمیمات خودمان را خودمان باید تحمل کنیم، اما به نظرم واقعیت مهمی برای دانستن است.

پنج. هر چه قدر صبر کردند خورشید از مشرق طلوع نکرد. شوالیه‌های دلاور و زره پوش به سرعت به مشرق تاختند، با دست‌هایشان زیر خورشید گرفتند و آن را به سمت بالا هول دادند تا دوباره روزها شروع شوند. تا دوباره گیاهان جان بگیرند. سوخته بودند اما در عوض جای دست‌هایشان روی خورشید ماند و ابدی شدند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۷
میلاد آقاجوهری
من خودم را این‌گونه تصور می‌کنم. یک میلاد که مثل یک زمین است و مناسب کشت دانه‌هایی که باید پایشان زمان ریخت و موقعیت و امکانات. گاهی هم محدودیت. گاهی هم سختی. گاهی هم خوشی. گاهی هم تلاش. تعداد این دانه‌ها هم محدود است و رنگارنگ و هر کدام را بیشتر آب و غذا بدهی رشدی بیشتر می‌کنند. اما چه کسی می‌خواهد فقط یک درخت پرتقال بزرگ و تنومند داشته باشد اما هیچ میوه‌ی دیگری نداشته باشد؟ چه کسی می‌خواهد همیشه پرتقال بخورد؟ پس می‌خواهیم کمی به گیلاس هم آب بدهیم و بپذیریم که پرتقال‌هایمان کوچک‌تر باشد. البته شاید همیشه هم نه. مثلا ممکن است بتوانیم بعدا پرتقال و لیمو را پیوند بزنیم و میوه‌ی دیگری تولید کنیم که خوش‌مزه تر است. اما به هر حال، اگر بخواهیم همه‌ی دانه‌ها را هم پرورش بدهیم، آب کم خواهیم آورد و در نهایت، همه را از دست خواهیم داد.

تصمیم گرفتن برای حجم هر کدام از این درخت‌ها شاید سخت باشد،‌اما من فکر می‌کنم که داشتن فقط یک درخت بسیار بزرگ بدون پشتوانه‌ای دیگر، راهی برای نا‌امیدی، کسالت و اذیت شدن و بی‌معنایی است. فرض کن فقط یک درخت توت بسیار تنومند داری. اگر فردا مریضی‌ای گرفتی که توت نمی‌توانستی بخوری، چکار باید کرد؟ طعم پرتقال و سیب وگیلاس چی؟ اما داشتن درختچه‌های کوچک و بی‌حاصل هم لذت بخش نیست. منابع تو محدودند. بر خلاف باغ‌های دیگر. زمین جان تو هم برای کشت همه‌ی این دانه‌ها محدود است و این تعادل، به سختی برقرار می‌شود.

درگیر تصمیمی هستم که گرفته‌ام. تو در تصمیمم کمکم کن. فرض کن در بین این دانه‌ها تو ده‌تایشان را دوست داری. یک تصمیم برای تو همه‌ی این ده تا را متوسط و گاهی رو به بالا گاهی رو به پایین رشد می‌دهد. تصمیم دیگری پنج‌تا را خوب رشد می‌دهد و پنج‌تا را ضعیف و تصمیم دیگری پنج‌تا را به فوق‌العاده‌ترین نحو رشد می‌دهد و پنج‌تا را از بیخ و بین می‌سوزاند. تو کدام را انتخاب می‌کنی؟

گاهی می‌گویند بیا و ارزش‌هایت را مرتب کن. بیا ببین کدام برایت مهم‌تر است. اما گیرم تو برایت ترتیب ارزش این‌دانه‌ها هم مشخص باشد. در هر صورت شاید برای تو پرتقال مهم‌تر از سیب باشد. اما حاضری درخت سیبت از بن و ریشه بسوزد که تابستان‌ها پرتقال اعلا داشته باشی؟ یا میخواهی از هر دو اما خوب و نه اعلا داشته باشی؟ اگر تصمیم تو غیرقابل برگشت باشد چه؟ تو چه باغی خواهی ساخت؟ به چنین تصمیمی چگونه نزدیک خواهی شد؟

تمام
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۲۴
میلاد آقاجوهری
دروغ گفته‌اند. بدجوری هم. طوری که دیگر حقیقت را نمی‌توانی بیابی. خودمان هم گم شدیم. رویاهایی که به ما فروخته شد و جیب‌های دیگران را پرپول کرد و جیب‌های مارا خالی، کابوس‌هایی ناتمام شده‌اند. چرا من گول خوردم و خریدم؟ ساده و سرراست. چون یادم رفته بود انسان از بعدهای متفاوت تشکیل شده است. اگر یک بعد را خیلی رسیدگی کنم،‌ بعدها تا جایی گرسنگی می‌کشند و پس از مدتی به مثابه‌ی یک گرگ تو را می‌خورند تا این گرسنگی را جبران کنند. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۸ ، ۰۵:۱۲
میلاد آقاجوهری

هفت هشت ماهی است که عضو شبکه‌ی اجتماعی توییتر شده‌ام. البته خیلی کج‌دار و مریز. بارها یک ماه یک ماه حضورم را در این شبکه لغو کرده‌ام. حتی یک‌بار انقدر پسوردم را اشتباه زدم تا اکانتم خودش غیرفعال شد و من هم پی نگرفتم. 



جذابیت این شبکه برای من شنیدن صحبت بعضی دوستان و سرعت نشر اخبار در آن بود،‌اما آرام آرام متوجه شدم در سرزمین شبکه‌ی توییتر، علف‌ها و نظرهای بسیار تند و نپخته بسیار بسیار بیشتر دیده می‌شوند تا نظرات پخته‌ و سریع. انگار زمینی سرسبز و پر از علف‌های هرز بسیار بزرگ  و کلفت و در هم و برهم و درختان حاصل دارش کوتاه و محروم از نور خورشید توجه مردم. انگار که حرف‌ها باید قاطع، یک‌طرفه، تک‌ریشه‌ای، ساده‌تر از آنچه می‌توان مساله را ساده کرد و رکیک و پر از فحش باشند. کمااینکه در دنیای ما،‌کمتر مساله‌ای هست که بتوان با قطعیت در مورد آن نظر داد. نظرات سیاسی تند، نظرات علمی تند،‌نظرات مذهبی یا غیرمذهبی تند و دو آتشه و با الفاظ رکیک چیزهایی هستند که محیط توییتر فارسی را پوشانده‌اند و افرادی که پخته‌تر و با نگاه داشتن آداب مسایل را تحلیل کنند حقیر و کمتر دیده شده هستند.


البته مساله به همینجا ختم نمی‌شود. آرام آرام نقاب ذهن ما هم دنبال جمله‌های کوتاه‌تر خواهد رفت. آرام آرام دلمان می‌خواهد ما هم لایک‌های بیشتری بگیریم و حالا هر سوالی بعد از مطرح شدن جمله‌ها و افکارمان این است که می‌توانم این را توییت کنم؟ لایک میخوره؟ و فکر می‌کنم کم‌کم طرز فکر کردن ما را دستخوش تغییر خواهد کرد.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۸ ، ۰۴:۲۷
میلاد آقاجوهری
وقتی کودک و نوجوان! بودم یک سری کتاب‌های داستانی بود که دنبال می‌کردم و حتما می‌خواندم. مخصوصا وقتی وارد دنیای یک سری کتاب‌ها می‌شدم،‌خیلی سخت می‌توانستم از صمیمیت و گرمای آن کتاب‌ها بیرون بیایم. برای اینکه باز هم آن صمیمت و گرما را تجربه کنم باز هم می‌رفتم و ادامه‌‌ی آن کتاب‌ها  و سری‌های بعدی‌شان را می‌خواندم. البته اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، نه فقط صمیمیت، بلکه تجربه‌ی احساس تلاش برای به دست آوردن چیزی مهم و اثر‌گذار، اخلاق، صداقت، قهرمانی و  وجود جنبه‌های سیاه در دنیا همه از چیزهایی بود که با خواندن کتاب‌‌ها به دست می‌آوردم.

یکی از سری کتاب‌های داستانی که خیلی دوست داشتم مجموعه‌ کتاب ‌های رامونا بود. رامونا کوییمبی، دختر پرشیطنت و جسوری بود که خیلی با خواهر مقرراتی‌اش فرق داشت و داستان‌های جذاب و پر شیطنتی در خانواده و  خانه‌ی‌شان رقم می‌زد. من تقریبا هر داستان رامونا را دو الی سه بار خوانده بودم. یادم هست که از هیولای زیر تختش می‌ترسید یا مجبور بود در ساعاتی که پدر و مادرش سر کار بودند در خانه‌ی همسایه ساعاتی را سپری کند و از مقرراتی بودن آن‌‌ها بدش می‌آمد. عروسی عمویش را با پیدا کردن حلقه نجات داد یا خواهرش را به دردسر می‌انداخت.  در کنار همه‌ی این مسایل، خانواده‌ی رامونا خانواده‌ای خیلی صمیمی بودند که گاهی مشکلاتی داشتند و در فقر هم به سر می‌بردند اما همیشه مسایل به گونه‌ای حل می‌شد.

یکی دیگر از کتاب‌هایی که دوست داشتم ماجرای یک سری نوجوان بود که به صورت کارآگاهی به حل مساله‌هایی که در اطرافشان رخ می‌داد می‌پرداختند و همیشه در کنارشان مسایل کارآگاهی جدی رخ می‌داد و آن‌ها به دنبال حل آن مسایل می‌رفتند. خیلی کم اصل داستان‌ها را یادم می‌آید اما هم‌بستگی آن گروه و ماجراجویی‌شان برایم خیلی جذاب و خواندنی بود. روحیه‌ی ماجراجویم را فعال می‌کرد و دلم می‌خواست در محیط اطراف خودم جست و جو کنم و مسایل را حل کنم.

یک سری از کتاب‌های مورد علاقه‌ام هم مجوعه داستان‌های هری‌پاتر بوده و هستند که نیاز به توصیف ندارند. مجموعه‌ی دیگری مجموعه‌ی وینی‌پو بود که آن خرس دوست داشتنی و آن جنگل زیبا و صمیمی را توصیف می‌کرد. خرسی که منطقش خیلی ساده بود. احساسش هم خیلی صاف و صمیمی بود.
هم‌چنین یادم هست یک سری کتاب‌های چرا و چگونه داشتم که عاشق آن‌ها بودم و اصلا شاید آن‌ها بودند که علاقه به علم و دانستن را در من تقویت کرد.

اما واقعیت این است که نمی‌دانم چه شد از دوره‌ی دبیرستان و دانشگاه علاقه‌ام از رمان و داستان رفت و جنس کتاب‌هایی که می‌خواندم به سمت کتاب‌های چگونه موفق شویم(که الآن از آن‌ها تقریبا بیزارم از بس بازاری هستند)،‌روانشناسی، جامعه‌شناسی، اقتصادی متمایل شد و اصلا آرام آرام خیلی کم مطالعه کردم. این روزها که کمی هم کمتر درگیر هستم و هم کمی وقت برای خودم دارم و هم البته کمی نگران هم هستم، کمی وقت پیدا کرده‌ام کتاب بخوانم و فیلم ببینم. من فکر می‌کنم خواندن رمان و فیلم‌ها در آدم یک سری احساسات را یادآوری می‌کنند و ممکن است یک سری نقش‌های روانی فراموش شده را به ما یادآوری کنند. برا ی مثال ممکن است ما قهرمانی‌مان را فراموش کرده‌باشیم و با خواندن کتاب‌ آن‌‌ها  را به یاد آوریم. یا ممکن است جسارتمان، شاید ترس‌هایمان،‌شاید عاشقی کردن را فراموش کرده باشیم و آن‌ها را در نقش‌های داستان‌ها ببینیم و هم یادمان بیاید و هم شاید گاهی سعی و خطاهای آن‌ها را ببینیم و یاد بگیریم. البته قطعا فیلم و رمان هم باید این کشش را داشته باشد و هر محتوای فرومایه‌ای را مد نظر ندارم. 

یادم هست در کتاب ۱۹۸۴ جایی می‌گفت اگر لغت آزادی در مجموعه لغات مردم نباشد،‌آن‌ها نمی‌توانند به آن فکر کنند. من هم فکر می‌کنم آدم اگر جایی جسارت و شجاعت و تلاش را نخوانده باشد و ندیده باشد، حالا چه در کتاب، چه در فیلم، چه در واقعیت سخت است آن را به صورت سالم اجرایی کند. به نظرم آن‌ها به آدم چیزهایی را به خاطر می‌آورند که ما خیلی سخت مدفون کرده‌ایم یا در کودکی برایمان ممکن است مدفون کرده باشند. می‌خواهم بگویم که فیلم‌ها، رمان‌ها و کتاب‌ها می‌توانند معدنی باشند که با کند و کاو در آن‌ها رگه‌های طلایی شخصیت و روان خودمان را که مدفون شده کشف کنیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۸ ، ۰۴:۱۶
میلاد آقاجوهری