این متن بدون ویرایش و بدون هیچ نظم و ترتیبی نوشته شده است. اگر حوصلهی آن را ندارید آن را نخوانید.
در ستایش نگاه به عمل:
میدونی چیه. شاید این رو چند بار گفته باشم. حالا ایرادی هم نداره. بذار اصن چند بار گفته باشم. اونم اینه که من حس میکنم باید به عمل آدما نگاه کرد نه حرف آدمها. حالا این شهودای مختلفی دارهها. شهودای خیلی مختلفی هم داره. مثلا اگر میخوای بدونی کسی دوستت داره یا نداره اینطوری میشه که نگاه میکنی که برات چیکارها میکنه. مثلا تماسات رو جواب میده؟ یا وقتی ناراحتی حواسش بهت هست؟ یا مثلا یهو میاد سورپرایزت میکنه خوشحالت میکنه؟ یا میبرتت بیرون یا چبدونم احوالت رو میپرسه؟
حالا شاید اینا واضح باشهها. اما آخه معمولا ما یه طور دیگه عمل میکنیم. یه راه سادش اینه که به حرفای طرف گوش میکنیم. مثلا هر وقت میپرسیم که بابا خب چرا اصن جواب ما رو نمیدهی بالاخره یه بهونهای درست میشه دیگه. حالا هزار نوع بهونه هم هست تو این دنیا. شاید بگی که خب شاید واقعا طرف راست میگفت و اینا همش بهونه و ادا نبود. خب درسته، باید حواست به این چیزا هم باشه. اما خدایی خیلی سخت نیست، کافیه ببینی که جدی جدی سرش شلوغه یا نه برای بقیه طرف خوب حاضره و در جواب دادن به تو همیشه تاخیر صدساله داره. اینا خب خیلی مهمن.
پیچیدش نکنم، مثلا احتمالا خیلیهامون حس بد این رو داشتیم که وقتی به کسی پیام نمیدیم سین نمیکنه اما تو یه گروه مشترکی که هستیم با هم طرف حسابی حاضرجوابه. اینجا حال هممون بد میشه دیگه. چون مشخص میشه که رسما ما براش اهمیت نداریم. البته حالا پیچیدهتر هم میشهها. نمیشه راحت نسخه پییچید.
البته خب این روش هم خطا دارهها، اما خطاش کمتر بقیه روشهاست. آخه میدونی تو حرف و گفتار و اینا میشه خیلی دروغ گفت. اما تو عمل نمیشه. یعنی وقتی مثلا یه نفر برات وقت میذاره یه کاری برات میکنه نمیشه دیگه اینرو راحت انکار کرد. حالا هر چی وقته بیشتر باشه صمیمیته هم بیشتره. قاعدتا با یکی دو بار نباید نتیجهی سختی گرفت اما دیگه وقتی یه پترن تکرار شونده است حرفی نمیمونه معمولا.
حالا بگذریم از طرف و مرف. اصولا در مورد کشورها و اینا هم همینه. میشه کلا چشممون رو ببندیم که سیاستمدارا چی میگن. ببینیم دقیقا اعمالشون چیه. چه کارهایی میکنند. اصلا تو دنیای مهندسی نرمافزار هم یه نقل قولی هست که میگه: talk is cheap show me the code. یعنی حرف زدن رو بذار کنار ببینم چی کد زدی چی کار میکنه. این در دنیای آکادمی هم صادقه. به جای اینکه آدم ادعاهای طرف اول مقاله رو میبینه باید نگاه کنه که جدی جدی بالاخره مشکل رو حل کرده یا نه و کدش کجاست و نتایجش کجاست. وگرنه هیچ کسی نمیاد بگه ما کار خاصی نکردیم. احتمالا اکثر انسانها هم دوست ندارند مثلا قبول کنند که انسانهایی هستند که براشون دیگران اهمیتی ندارند. اما در عمل مشخص میشه وقتی میبینیم که طرف جوابمون رو نمیده. نه؟
میشه گفت خیلی عمل درکل مهمتره تا حرف. چون عمل متصله به واقعیت اما وقتی به حرفای یه آدم گوش میدهیم تا حد زیادی ما متصل میشیم به تصویری که اون آدم حالا یا خودش از خودش داره یا تصویری که دوست داره بقیه ازش داشته باشن. مثلا دوست داره همه فکر کنن این خیلی مهربونه و این رو خب در حرف میگه اما در عمل میبینیم هر ارتباط ما با ایشون پر از نیش و کنایه و زخمزبان بوده. خب طرف غلط کرده فکر کرده مهربونه.
میدونی. اصن در زمینهی مسایلی که مربوط به انسان میشن خیلی نمیشه حرفای قطعی زد. مثلا ما آدمها خیلی خوبیم تو گول زدن خودمون. اما بیا قبول کنیم که حداقل اینکه کسی تا حالا به قولهاش به ما عمل نکرده مستقل ازینکه چند بار گفته که پشیمان هست.
ببین میدونم خیلی سخته. آخه ما خیلی خوبیم تو گول زدن خودمون. مثلا فرض کن یه نفرو دوست داشته باشی. میتونی راحت بگی اینکه جوابت رو نمیده یعنی براش اهمیتی نداری؟ نمیتونی خیلی راحت احتمالا این رو به خودت بگی. ذهنت هزار جور تلاش میکنه که این رو نفی کنه. مثلا میگی حتما سرش شلوغ بوده. یا همون یباری رو از هزار بار بخاطر میاری که جوابت رو سریع داده. میدونم احتمالا خیلی سخته قبول کردنش. اما یه مدتی میشه اینطوری فکر کرد. مثلا دو هفته. یه ماه. دو ماه. وقت آدم نامحدود نیست. حالا این رو میشه به هزار چیز تعمیم داد.
در مورد آکادمیا:
یاد یه نقل قولی از محمدرضا شعبانعلی میافتم. میگفت که اگر میخواهی بدونی نظر یه نفر در مورد مرگ چیه باید باهاش تو قبرستون قدم بزنی. این هم همینه. اگر میخواهی ببینی یه نفر چقدر برنامه نویس خوبیه باید بهش کد بدی بزنه و کدهاش رو ببینی، نه مدرک دانشگاهی و اینها. اگر میخواهی ببینی یه نفر چقدر دوستت داره باید ببینی برات چیکار میکنه. باز یاد یه متنی افتادم از رندی پاش که به دخترش توصیه کرده بود که وقتی پسری باهات دوست شد و اینا کلا به حرفاش نگاه نکن و فقط ببین برات چیکار میکنه. ضمن اینکه به نظرم این مطلب برعکسش هم درسته میخواستم بگم که این قضیه به نحوهای مختلف گفته شده. کلا اینکه ما انسانها میتونیم حرف بزنیم شاید یه سری جاها جلوی سوتفاهم رو بگیره. اما خیلی وقتا باعث میشه خودمون و بقیه رو گول بزنیم.
شما اصلا اگر در مورد همین آکادمیا هم نگاه بکنی میبینی که یجوری شده همه دنبال گرنت هستند و استاد دایمی شدن. برای همین هی باید نشون بدهند که کار خفن کردن. مثلا میگن اینکه بگن ما اینکارو کردیم برای صنعت که لازم و کافی نیست باید بگیم که این کاری که ما کردیم هم خیلی سخت بوده هم خیلی خفن بوده هم تیوری عجیبی پشتش بوده. هم خیلی عجیب و غریب بوده. به قولی میگن هر چقدر پای آکادمیا رو از واقعیت بکشی بیرون همین میشه دیگه. وقتی کارهاشون نه بر مبنای کارآیی در دنیای واقعی قضاوت میشه و بیشتر توجه میشه که چقدر این مقاله تونسته یه سری استاد و دانشمند دیگر رو شاد و خوشحال کنه. من قشنگ احساس میکنم خیلی جاهای آکادمیا یجورایی رقابت شده سر ذوقزده کردن استادهای دیگر و شوک کردنشون که بگن وای اینا عجب کار عجیب و غریبی کردن و چقدر خفنن. برای همین سعی میکنن ریاضیات رو تزریق کنن یا نتایج رو هی برجسته و عجیب جلوه بدهند در مقالههاشون. بهتر نبود که پاشون به حقیقت باز باشه؟ این وضعیت peer review به نظر من یکمی مشکل داره. این که یه سری ریسرچر تصمیم میگیرند کار یه ریسرچر دیگه خوبه یا بده. شاید بگید که خب این ایرادی نداره که. اما چرا ایراد داره خیلی هم ایراد داره.
ایرادش میدونید چیه؟ ایرادش اینه که مثلا فرض کنید شما یه صندلی میخواهید یه نجار براتون بسازه. حالا فرض کنید یه نجار یه صندلی براتون ساخته شما اگر اون صندلی به درد کاری که میخواستید نمیخوره یا اصلا دوستش ندارید و به نظرتون زشته حالا هر چقدر هم نجارهای دیگر بیان بگن عجب صندلی عجیب غریبی ساخته. کم کم این نجار اصلا میره به این سمت که یه چیزی بسازه که بقیه نجارها تعجب کنن که چطوری همچین چیزی ساخته. اما خب شما یه صندلی ساده میخواهید که روش بشینید و لذت ببرید ازش. اما کم کم شروع میکنه پیچیده کردنش و چیزای عجیب و غریب و احتمالا زیاد چیزایی که اصلا شما بهش نیاز ندارید رو بهش اضافه کردن. این به نظر من وضعیت فعلی آکادمیا هست. راه حلش هم البته سخت نیست. راه حلش اینه که آکادمیا باید فیدبک اصلیش رو از دنیای واقعی بگیره.
آکادمیای فعلی دوست داشتنی نیست. یه سری دانشجوی دکترا که کار دیگری ندارند جز همین ریسرچ کردن و هدفشون اینه که تو همین دکترا حسابی تلاش کنند یه چیزی که بقیه دانشمندا رو ذوق زده کنند تحویل بدهند تا بتونند خودشون پست دکترا بگیرند و استاد بشوند. جز اینکه به جای انجام کاری در واقعیت میخواهند بقیهی ریسرچرها رو ذوق زده کنند یه اشکال دیگر هم به کارشون وارده. ریسرچرها الآن یه سری جوان بیست و سه ساله هستند مثل خودم. اینها اصلا مسایل دنیای واقع رو ندیدند. طرف نرفته بشینه تو گوگلی مایکروسافتی ببینه که نمیشه یه سری کار رو جلو برد و نیاز بشه بیاد تحقیق کنه ببینه باید چیکار کنه. طرف ایدهای نداشته بخواد عملی کنه و براش تلاش کنه و ببینه چی میشه. طرف همینطور داشته درس میخونده و حالا میاد دکترا بگیره بره تو دنیای کار مثلا. خب این درست نیست دیگه. شما باید اول با واقعیت سر و کله بزنی و اونجا یاد بگیری و وقتی محدودیتای مدلهامون در کارهایی که میخواهیم در دنیای واقعی انجام بدهیم رو دیدی هست که میای و سعی میکنی که مدل بهتری پیدا کنی.
در مورد جامعه:
من داشتم فکر میکردم چقدر خوبه کلا اینکه یه نفر نزدیک بشه به تصمیماتش و به دنیای واقعی. یه مثال دیگر هم ازش در چنته دارم. اون هم مثال آلودگی هوای تهرانه. وقتی هوای تهران آلوده شده بود دانشگاهها رو مونده بودند تعطیل کنند یا نه. همه منتظر بودند یه بابایی در یه جایی از تهران که اصلا نمیدونیم کی هست تصمیم بگیره. اما فرض کنید به هر دانشگاه این اختیار داده میشد که خودش تصمیم بگیره که میخواد تعطیل کنه یا نه. میدونید خوبی این چی بود؟ پای رییس دانشگاه تو تصمیمش گیر بود. اگر تعطیل نمیکرد فردا که میومد دانشگاه باید دانشجوها رو میدید. دانشجوها میتونستید دم دفترش اعتراض کنند. میدونید حرفم چیه. حرفم اینه که هر چقدر کسی که تصمیم رو میگیره نزدیکتر باشه به نتیجهی تصمیمش و به قولی پاش توش گیر باشه باعث میشه فیدبک رو هم بشه راحتتر بهش داد و هم خودش خیلی سریعتر و مستقیمتر فیدبک رو میگیره. این تازه فقط یکی از مزیتهای این محلی سازی یا به قولی لوکالیسمه. مزیتهاش در عمل خیلی زیاد هست و توضیح دادنش درین متن نمیگنجه .
البته به صورت کلی میشه گفت لوکالیسم باعث میشه دعواهای ریز در همون سطح ریز حل بشوند و هر چیزی میشه در مقیاس کوچکتری حل بشه به سمت بالاتری از سیستم هل داده نشه. این مزیتهای زیادی داره. یکیش اینه که سر اون بالا خلوت میشه برای چند تصمیم بزرگ و یکی دیگش اینه که دعواهای ریز تبدیل به دعواهای بزرگتر نمیشوند. همون وقتی ریز هستند مطرح میشوند و حل میشوند. اما گزینهی دیگر اینه که اینا رو هم جمع میشوند و یهو میترکند. البته این رو حتی در دوستی و ازدواج و همه چی میگفتند که کلا بحثای ریز رو همون وقتی ریز هستند بکنید و نذارید بزرگ بشه و بترکه که خیلی بد میشه. این لوکالیسم یکی از خوبیای دیگش اینه که این مسایل رو حل میکنه. برای همین شورای آپارتمان و شهر و اینا نیازه. اما با دست بازتر خیلی بهتره. همونطوری که هر سلول بدن ما از مغز دستور نمیگیره و مغز کلیت کار دستشه. اما نمیتونه به هر سلول سفید مثلا دستور بده که چیکار کن. نمیشه اصلا. بگذریم.
حرف آخر:
خلاصه که داشتم میگفتم. فیدبک رو آدم بهتره از دنیای واقعی بگیره و عملکرد آدمها. اما میدونم گاهی خیلی سخته قبول کردنش. میدونی چقدر سخته قبول کردن اینکه کسی که دوستش داری دوستت نداره؟ باور کن میفهمم و میدونم چقدر آدم دوست داره دروغ و دلنگ ببافه برای این که به خودش بقبولونه که اینطوری نیست. ولی خوب همینه که هست دیگه. نمیدونم. همینه که هست جواب خوبی نیست. یعنی خب میدونی استدلالی توش نداره. یه حرف همینطوری خالیه. چی بگم که خالیتر بشی؟ نمیدونم. راه و رسم بهتر شدن رو بلد نیستم اما خب شاید آدم اگر امیدهای واهی رو بریزه دور و راهای اشتباه رو نره بتونه یه روزی راهای درست رو بره. البته اشتباه نکن. من نمیگم اون چیزی که من میگم راه درسته. نه. من فقط نظرم رو گفتم. بهش گوش کن. ببین به نظرت منطقی هست یا نه. واقعیتش اینه که