در قسمت قبل موضوعاتی رو بررسی کردیم و البته یکمی هم درهم برهم نوشته بودم که ببخشید دیگر!
در بخش قبل گفتم که به نظر من کنکور فقط باعث هر چه بسته تر شدن ذهن دانش آموزان می شه چون ما به دانش آموز شیوه ی حفظ و تست و استفاده از فرمول رو یاد میدیم برای همین هم وقتی قراره بیاد و یه چیز واقعی درست بکنه(توی صنعت و ...)کاملا دست و پای خودشو گم می کنه.چون با فرمول نمی شه وسیله درست کرد.البته تو درست کردنش فرمول به کار میاد اما محیط واقعی تستی نیست که تو 40 الی 60 ثانیه حل شه و عدد توی فرمول بدیم و جواب از توی فرمول بیفته بیرون!(جدا از این ها به نظر من سوالی که در 40 الی 60 ثانیه حل شود خیلی ارزش زیادی ندارد.البته معمولا.مثال نقضش هم وقتی است که از دکتر می پرسید که من فلان مریضی رو دارم ؟اون هم میگه آره یا نه که خوب جوابش ارزشمنده ولی اون دکتر هم معمولا نمیتونه تو 40-60 ثانیه جواب بده ،آزمایش می نویسه و ..و..)
اما در این قسمت نمی خواهم خودم برایتان مطلب بنویسم.در واقع ادامه ی متن داستانی از ریچارد فاینمن است.این داستان فوق العاده است و من هم یه جاهاییش توضیح میدم چرا انقدر به وضع کنکور ما ربط داره.البته خوب این داستان در یه دانشگاه اتفاق افتاده و صحبت هایی از نور قطبیده (؟)شده که من خیلی متوجه نشدم و وقتی در موردش سرچ کردم گیج تر(!)هم شدم اما به هر حال نکته اصلیش رو خواهید گرفت:
(متنی که گرفتم قسمتی داره که در مورد فاینمن توضیح داده ، می تونید اینجا در باره ایشون بخونین)
.... و اما آن یک ترم تدریس در برزیل و مشاهده وضعیت آموزش در این کشور برایم تجربه خیلی جالبی بود. دانشجویانی که بهشان درس میدادم بیشترشان عاقبت معلم میشدند چون که در آن سالها در برزیل چندان امکانی برای مشاغل دیگر در اختیار فارغالتحصیلان رشتههای علمی نبود. این دانشجویان قبلاً خیلی از درسهای فیزیک را گذرانده بودند و درس من قرار بود پیشرفتهترین درسشان در الکترومغناطیس باشد ـ معادلات ماکسول و این قبیل چیزها. دانشگاه در چندین ساختمان اداری در سراسر شهر پخش بود و کلاس من در ساختمانی رو به خلیج برگزار میشد.
در این کلاس پدیده خیلی عجیبی کشف کردم: گاهی سؤالی میکردم که دانشجوها فیالفور به آن جواب می دادند اما دفعه بعد که به نحوی همان سؤال را مطرح میکردم اصلاً نمیتوانستند جواب بدهند ! (من:برای شما پیش نیومده ؟وقتی معلم یه سوال رو یه جور دیگه می پرسه و همه هم رو نگاه می کنیم.من فکر میکنم این به خاطر اینه که ما میشینیم و درسی مثل فیزیک رو معلم برامون میگه و در واقع درک درستی پیدا نمی کنیم از مطلب تدریس شده و سریع هم میرسیم به فرمول و نکته ،اون هم در درسی مثل فیزیک که قوانینش اکثرا با آزمایش و تجربه به دست میان )مثلاً، یکبار که داشتم درباره نور قطبیده صحبت میکردم به همهشان یک ورقه پولاروید دادم. پولاروید فقط نوری را عبور میدهد که بردار الکتریکیاش در جهت معینی باشد، بنابراین توضیح دادم که چطور از تاریک یا روشن بودن صفحه پولاروید میشود فهمید که نور در کدام جهت قطبیده است.