دلا خو کن به تنهایی
چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۲۹ ق.ظ
شعر زیبایی هست که متاسفانه نمیدانم از کیست. الزاما هم با حرفش موافق نیستم که در ادامه توضیح میدهم.
میفرماید که:
«دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد سعادت آن کسی دارد که از تنها بپرهیزد»
من بشخصه به شعرها واقعا به عنوان یک حکم و قانون و دستورالعمل نگاه نمیکنم. به هر حال چیزی گفته شده و رد شده و باید حس و حالش با آدم در آن لحظات بخواند.لحظاتی هست در زندگی که فکر میکنی تنهایی و وقتی این بدتر میشود که در میان تنها ببینی که تنهایی و اطرافیانت آدمهایی هستند و تنهاییت را که پر نمیکنند هیچ، بدترش هم میکنند. این وقتهاست که در کنار اطرافیانت هستی و نزدیکانت و از هر وقت دیگری تنهاتری و دلت میخواهد که بروی و جایی بشینی تنهایی اما آن هم میدانی که سخت و بد است. گاهی دلت میخواهد کنار یاری و محبوبی باشی و گاهی حتی آن را هم نمیخواهی. آدمها عجیبند و حس تنهایی اذیتشان میکند. اما خودشان هم نمیدانند چه چیزی است که گم شده. باز بعضیها میفهمند و میدانند یا لااقل فکر میکنند که میدانند مثلا میگویند که ای کاش به جای این همه آدم دور و بر پیش یار و محبوبم بودم و حیف که نمیتوانم و یا یار نمیخواهد. گاهی هم اصلا نمیفهمند چه چیزی گم شده است. هر دویش غمناک است. کسی در غم دوری و نرسیدن میسوزد و دومی حتی نمیفهمد در غم چه چیزی میسوزد. چیزی در دلش خالی است و نمیداند چیست. جالب است. معمولا وقتی میفهمیم چیزی نیست که میشناسیمش میفهمیم آب نیست، میفهمیم موهایمان قبلا روی سرمان بوده و حالا ریخته و کسی بود و دیگر نیست ولی اینکه بدون آشنایی با چیزی بفهمی جای چیزی خالی است، خیلی حس غریبی است. شاید آدمها اسمش را میگذارند معنا و هدف. شاید هم همان یار. شاید هم هزار و یک چیز دیگر.
۹۶/۰۵/۱۸
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.