ماست و نون و خیار
دارم با خودم فکر میکنم که چقدر داره برام خستهکننده میشه این بمباران بحثهای سیاسی، عقیدتی ، فرهنگی، دینی و ...
انگاری گاهی دلم میخواد برم یه جایی آروم توی یه دشت حاصلخیز، یه کلبهی کوچولو بسازم. خانوادهام رو ببرم اونجا.
شبا ستارهها رو نگاه کنم و با صدای جیرجیرکها بخوابم. صبحا برم و لای سبزهها دراز بکشم و لباسم گرد و خاکی شه و خیالیم نباشه.
ناهار ماست و خیار و نون بخورم. تخم مرغی که روی آتیشی که با بدبختی با چوب جمع کردن درست کردی.
کتاب بخونم زیر نور چراغی که باد بزنه و خاموشش کنه.
دور از حرفهای آدمها، دور از حرفهای سیاسیون، دور از طوفان بیامان نظرهای تند سیاسی و عقیدتی.
دارم با خودم فکر میکنم که گاهی چقدر و چقدر برعکس میگیریم چیزهارو. نشانههایی رو که اومده بود تا بینظمیها و بدعادتیها رو بشکنه و اصلاح کنه میکنیم حلقهی دار و بیشتر فشار میدیم رو گردن بقیه.
گاهی دوست دارم از تمام این فضاها دور بشم،فرسنگها و کیلومترها. انگاری انقدر هوای سمی بدفهمی و نگاه خشک و متعصب تنفس کردم که دیگه انگاری کم کم دارم مسموم میشم.
www.roustanews.com