روزنوشته‌های من

طبقه بندی موضوعی

خوش‌بینی آموخته شده - قسمت اول

شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۳:۱۹ ب.ظ

پیش‌نوشت: با سلام خدمت شما! تجربه به من ثابت کرده که وقتی مطلبی را می‌نویسم بسیار بهتر در ذهنم ثبت می‌شود و این تاثیر وقتی دو چندان می‌شود که بخواهم آن مطلب را برای شخصی توضیح بدهم! و چه شخصی بهتر از شما دوستانی که به وبلاگ من سر می‌زنید. تصمیم گرفته‌ام که هر از چندی مطالبی را که در کتاب‌های مختلف می‌خوانم به صورت خلاصه‌وار در اینجا بنویسم. هم خودم بهتر یاد می‌گیرم. هم ممکن است شما نظرات ارزنده‌ای داشته باشید و در مورد موضوعات بحث کنیم و بدین ترتیب مفاهیم در ذهنمان دقیق‌تر و بهتر از قبل ثبت شوند چرا که خواندن و انباشت اطلاعات به خودی خود ارزشمند نیست تا وقتی که آن را وارد دایره‌ی اعمالمان نکنیم و مطالب را تا وقتی که از دیدگاه‌های مختلف بررسی نکنیم و نقاط ضعف و قوتشان را در عمل نبینیم نمی‌توانیم به کار ببریم! بگذریم.


من با کتاب خوش‌بینی آموخته شده از طریق وبسایت متمم آشنا شدم. جناب مارتین سلیگمن نویسنده‌ی این کتاب شخصیتی برجسته در زمینه‌ی روانشناسی دارد. مثلا اینکه برای مدتی رییس انجمن روانشناسان آمریکا بوده است.

Image result for learned optimism

او در این کتاب به موضوع ارزنده‌ای اشاره می‌کند. اشاره می‌کند که ما انسان‌ها در مواجهه با دنیا دو نوع برخورد داریم. بعضی از ما وقتی اتفاقات ناگوار زندگی را می‌بینیم نحوه‌ی توضیحمان به گونه‌ای است که اتفاقات را دایمی و تکرارشونده، شخصی،‌و بسیار گسترده‌تر از آن چیزی که هست می‌بینیم. اگر مثلا به دختری پیشنهاد ازدواج بدهیم و او رد کند به خودمان می‌گوییم که: «همیشه همینطور بوده. من هیچوقت نمیتونم کسی رو پیدا کنم که هم عاشقش باشم و هم اون من رو دوست داشته باشه. من مشکلی دارم. انسان دوست داشتنی نیستم. من حتی در محیط کارم هم دوست داشتنی نیستم. در دبیرستان هم نبودم. هیچوقت دیگر هم نخواهم بود. هیچکس من رو دوست نداره. من هیچ ارزشی ندارم».

در واقع در اینجا شخص اولا موضوع را کاملا شخصی ادراک میکند. رد شدنش را به مشکلات خودش ربط می‌دهد. فکر می‌کند که حتما او مشکلی دارد(در صورتی که ممکن است آن دختر صرفا دید بدی به قومیت آن شخص مثلا فرض کنید شمالی داشته است و این دید بد  یک مشکل در آن شخص نیست. صرفا دست تقدیر کودکی آن دختر را به گونه‌ای رقم زده است که نسبت به یک قومیت بدبین شده است و مثلا از طرف شخصی با آن قومیت پدرش ورشکست شده و انقدر پدرش به آن قومیت بددهنی کرده است که دختر حالا به هر شخصی از آن قوم بدبین شده است.).

از طرفی پسر موضوع را همیشگی و دایمی دیده است. او دیگر امکانی برای ازدواجی و عشقی سوزان در زندگیش نمی‌بیند. گویی از همین الآن پذیرفته است که باید پروانه‌ی غمگین و تنهای گلستان زندگی باشد. گلستانی که برای بقیه گلستان و برای او بلاد رنج است.

از طرف دیگر پسر موضوع را تعمیم می‌دهد. او این را به محیط کارو دوستانش هم ارتباط می‌دهد. او فکرمی‌کند که هیچ‌کس او را دوست ندارد. تمام خاطراتی را که در آن‌ها آنطور که شاید و باید دوست داشته می‌شده‌است به یاد می آورد و فکر می‌کند که شخصیتی دوست‌نداشتنی در تمامی ابعاد و مراحل زندگیش بوده است!


شاید ما الآن فکر کنیم که این پسر تند رفته است. واقعیت این است که اگر ما شخصی باشیم که دنیا را با نگاهی بدبینانه بنگریم در بسیاری از موارد زندگیمان به همین روش دنیا را توصیف خواهیم کرد و گام‌های مشکوک و سراسر نفرت نسبت به دنیا برمی‌داریم. گویی که ما جوجه اردک زشتی هستیم و تنها باید شاهد خوشی‌های جوجه‌های زرد باشیم و یا حتی بدتر آنکه سعی کنیم به آن‌ها هم اثبات کنیم که در واقع جوجه اردک‌های زشتی هستند(کسانی را دیده‌اید که سعی دارند تو را قانع کنند که دنیا پوچ  و بی‌خود و بی‌ارزش برای زندگی است و همزمان دود می‌دهند بیرون و احساس فلسفی بودن و مخ همه چیز بودن می‌کنند)اما راه چاره چیست؟ در این مورد من در قسمت بعدی این نوشته برای شما عزیزان جان خواهم نوشت که در این کتاب در این مورد چه گفته شده است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۲/۲۹
میلاد آقاجوهری

نظرات  (۱)

عه! ایشون !
منتظر قسمت بعدیش هستیم :)

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی