آنچه که نباید فراموش بشود
پنجشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۱ ق.ظ
کم کم داریم به حماسهی اپلای کردن بنده نزدیک میشویم. البته این اتفاق از این حیث حماسه است که بسیار سخت است و بالا و پایین بسیار دارد. در دانشکدهی ما اکثر افراد ۵ ساله لیسانس میگیرند و ما اندک افرادی که ۴ ساله لیسانس میگیریم معمولا در اقلیت هستیم. نتیجه هم این میشود که درس که میخواهیم برداریم توسط سال بالاییها پر شده و اعتراضمان هم به جایی نمیرسد چونکه هم قطارانمان با سرعتی کند و آهسته در حال گذراندن دورهی لیسانس هستند. البته علت این ۵ ساله کردن اکثر افراد مشخص است. یا میخواستهاند کار کنند و بنابراین میخواستهاند درس را آهستهتر بگذارنند یا به فکر اپلای بودهاند و میخواستهاند رزومهی قویتری داشته باشند. من هنوز هم فکر میکنم حداقل برای گروه دو این ۵ ساله کردن تنها یکسال از عمر را هدر دادن است. اما در هر صورت اوضاع همین هست که هست. آن را بگذارید کنار آزمون تافل و مصاعبش. سرانگشتی حساب کردهام که اگر تافل را fail کنم باید رخت بربندم و به جز چند گزینهی خوب به گزینههای بسیار محدودی فکر کنم. برای من که رزومهام خوب است و به نظرم میتوانم جای خوبی بروم و این علاقهی به «یادگیری آماری» را که حتی میشود گفت تا حدی هم تب است و تا حدی هم واقعیت خنک کنم و کمی این تشنگی مرتفع شود. فقط نمیدانم وقتی این تشنگی مرتفع شد دقیقا آیا میتوانم با دوری خانواده و دوستان و وطن سر کنم یا نه؟ البته نمیدانم و حقیقتش امشب هم خیلی علاقه ندارم در این مورد بنویسم و دلم میخواهد طفره بروم. این بندهی خدا که من باشم همیشه دلش میخواسته که دانشی بدست بیاورد که بدرد بخورد و آنچه حاصل اشتراک علایق و استعداد و شخصیتش و این هدف «به درد بخور بودن» دیده فعلا این زمینهی «یادگیری آماری و ماشینی» است. فکر میکند که این زمینه به گونهایست که هر پیشرفت کوچکش مایلها بشر را جلو میبرد. البته این بندهی سراپا تقصیر خیلی معضلات دیگر هم دارد. مثلا در کشوری زندگی میکند که به این علمها پیشرفته نیاز ندارد چندان و بیشتر مدیر و مدبر میخواهد. این را بگذارید کنار اینکه گاها علایقی به مدیریت که نه اما به یک لایه زیر دست مدیر بودن نشان داده. یعنی دلش نمیخواسته کل بار مسوولیت بر روی دوشش باشد اما معمولا هم کسی هست که کار را در میآرد. این را بگذارید کنار اینکه اگر بماند نمیخواهد دکترا در اینجا بخواند چون به نظرش ارزشش را ندارد و حتی ارشد هم بخواند برای این می خواند که پروژهی سربازی بردارد و به جای این که دو سال برود سربازی دو سال درس بخواند و شش ماهی درگیر پروژه باشد. خلاصه همهی اینها را بگذارید کنار هم میفهمید چه آشوبی در دل این بندهی خدا برپاست.
اما چند شب شب پیش نشستم و متنی را بر روی کاغذ نوشتم که فکر میکنم خیلی خیلی مهم است. دلم میخواهد روزی اگر مدرکی گرفتم و به دردی خوردم و دردی دوا کردم و خلاصه روزی دور از وطن بودم این متن را ببینم و اشکی بریزم و به هوای پای سفرهی هفت سین نشستن برگردم. برگردم شاید به درد بخورم و با انجام تحقیقات علمی تفکر انتقادی و آرامش را در جامعهام گسترش دهم.
پینوشت: باید به چند چیز اعتراف کنم. یکی اینکه این میل شدید رفتن بین بعضی از ایران را درک نمیکنم. کسی را میشناسم دورادور(بروزرسانی: قبلا فکر میکردم فامیل ما است و نوشته بودم فامیل. اما جدیدا رفتم و حسابی ته و توی ماجرا رادر آوردم و فهمیدم حتی نسبت فامیلی با هم نداریم. متاسفانه چون فامیلهای مادری را کم میشناسم فکر کردم ایشان هم جزو فامیل است که فهمیدم خیر، صرفا یک دوست خیلی دور بوده که زیاد سر میزده .من فکر میکردم این شخص هست و آمدم بپرسم که فهیمدم از بیخ و بن اشتباه فهمیدهام قضیه را. با اینکه در ادامه متن را تغییر ندادهام و برای دست نخوردن گذاشتهام همان بماند اما در واقع آن شخص فامیل نیست و انقدر هم فرد داغونی نیست.)که بدون آشنایی با زبان انگلیسی و بدون هیچ علم خاصی پا شده رفته آمریکا و آنجا پیتزا تحویل مردم میدهد و خانهی اجارهای میرود و بدبختانه زندگی میکند. خب مرد مومن تو اینجا خانه داشتی مادر داشتی پدر داشتی. این چه حالت است؟ یکی از دوستان میگفت که دوست من دبیرستان را نتوانست تمام کند اما معتقد بود در ایران استعدادش دارد حرام میشود. قبول دارم زمین ما زمین حاصلخیزی نیست اما من فکر میکنم این دوستان در جوامع رقابتیای مثل آمریکا شانس کمتری دارند. مخصوصا وقتی مهاجر هستند. همین بندهی حقیر هم که میخواهم اپلای کنم کلی با خودم کلنجار رفتهام که میارزد برای تحصیل بروم یا نه و تازه جوری انتخاب کردم که زمینهام به درد بخورد و در ایران به استادی دانشگاه و کار تحقیقاتی مشغول شوم. البته من میترسم. میترسم این رفتنها در نهایت به ماندن جامعهای ضعیفتر تبدیل شود و این خود مزید علت شود. چه وضعیتی است. باز هم خوب است که همیشه راه برگشت هست.
پینوشت۲:
این سربازی معضل واقعا بامزهای است. من برای یک کارآموزی دو ماهه به اتریش آمدم و سر بحث معافیت سربازی تحصیلی برای خروج از کشور حداقل دو هفته سه هفته اعصاب و روانم جریحهدار(به معنای واقعی کلمه! یک روز مکتوب میکنم.) شد. انصافا هرچه قدر هم در آن دانشگاه من بیکیفیت عمل کردهباشم استفادهی درستی از من نیست که سر چهارراه مردم را هدایت کنم. اینگونه شایسته نیست واقعا. من در دوستانم میبینم که سر این مسایل به ستوه میآیند و واقعا گاهی سر همین مسایل خسته میشوند و برنمیگردند. آسایش و آرامش اگر ایجاد نمیکنیم نگیریم حداقل.
پینوشت۳:
یک فانتزیام این است که هیچجا قبول نشوم و بمانم و به کشور خدمت کنم. الحمدلله همیشه این گزینه هست که اگر جایی تو را نخواستند بمانی بگویی ماندم که به کشورم خدمت کنی. اینجا مینویسم که حداقل پسفردا یادم باشد که اگر بیپذیرش شدم از این حالتهای روشنفکری نگیرم. دنبال کارم بروم و سعیام را بکنم اما مرگ بر من اگر چنین روشنفکریای پیشه کنم. معلوم است که وقتی باید همینجا بمانی سعی میکنی جای بهتری از آن بسازی.
پینوشت۴:
من الزاما با هر آنچه در بالا نوشتهام موافق نیستم. خرده نگیرید. ساعت هفت و ۱۴ دقیقه است و من به وقت ایران ساعت یازده و نیم و به وقت اتریش ساعت نه صبح باید سر کار و تحقیقم باشم و گفتم بنویسم چون نوشتن معجزه اگر نکند حداقل آرام میکند و منطقی.
پینوشت۵:
خیلی دوست دارم در مورد آنچه از این اقامت دو ماهه در کشور بسیار زیبا و آرام اتریش آموختم بنویسم. اما گویا این دغدغههای دیگرم امانم نمیدهد. باز هم شبهای دگر هست.
۹۷/۰۶/۰۸
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.