خاموشی شعلههای کوچک و سرکشی شعلههای بزرگ در جنگل
داشتم امروز برای reading تافل آزمون میدادم که یکی از جالبترین مصداقهای اثر مارکبرا در reading این آزمون مشاهده شد و فهمیدم که بالاخره تافل دادن هم برای خودش لذتهای خاص خودش را دارد. یعنی البته نمیدانم. دارم خودم را توجیه میکنم که لذاتی هم دارد. مخصوصا اینکه دیشب اصلا نتوانسته بودم بخوابم و داشتم با وضعیتی آزمون میدادم به محض اتمام آزمون رفتم و تا ساعت دو بعد از ظهر خوابیدم و آبرویم هم در این موسسسهی تحقیقاتی رفت.
قضیه از این قرار است که گویا از حدود سال ۱۹۵۰ آمریکا خیلی سفت و سخت گروهی را برای خاموش کردن آتش در جنگلهابش تجهیز میکند که شعار این گروه این بوده که هرگونه آتشی را تا قبل از ساعت ده صبح فردای روزی که اعلام شد خاموش میکنیم. این گروه البته برای چند دهه موفق بوده است تا اینکه ناگهان از حدود سال ۱۹۸۰ عملکرد این گروه افت میکند و تعداد آتشسوزیها از آنچه پیشبینی میشد سبقت میگیرد و باید دست به دعا برای باران میبرده اند تا این آتشها خاموش شوند. اما علت این موضوع خیلی جالب است. بعضی از آتشسوزیهای قدیمی درختچهها و بوتههای کوچک روی زمین را میسوزاندهاند اما قادر به سوزاندن درختهای بزرگ نبودهاند و به همین ترتیب به نوعی زمین از درختچههای کوچک و خشک عاری میشده و همین از انتقال سریع آتشسوزیهای بزرگ جلوگیری میکرده است. حال با شروع فعالیت این گروه تمام آتشسوزیها سریعا خاموش شده و بنابراین کف جنگل پر از این درختچهها و شاخههای کوچک شده بودند. حال جرقهای و آتش کوچکی کافی بود تا به صورت دومینووار این انبار درختچهها و برگهای کوچک آتش بگیرند و بدینترتیب جنگلی را بسوزانند.
پی نوشت:
برای من مفهوم استعاری بسیار زیبایی داشت.
پینوشت۲:
خسته شدم خسته شدم بسکه دلم دنبال یک بهونه گشت بسکه ترانه خوندم و برگ زمونه برنگشت
پینوشت ۳:
نمیدانم چه چیزی در نوشتن هست که حتی به صورت کوتاهمدت انقدر دل آدم را آرام میکند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.