روزنوشته‌های من

طبقه بندی موضوعی

بوی بنفشه و سنبل، طعم کره عسل

جمعه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۵۳ ق.ظ

یک. کاملا محتمله که یادم رفته باشه گل بنفشه چه بویی میده. حتی دارم فکر می‌کنم، گلی که میذاشتیم تو هفت‌سین، اسمش سنبل بود؟ من در ذهنم هست که باید بوی خوبی بده، اما مطمین نیستم. طعم کره‌عسل چطوره با نون؟ من به سختی یادم میاد. این مدته، و منظورم از این مدت کل مدت دانشگاه انقدر ذهنم درگیر مسایل مختلف بوده که دقت نکردم به خیلی چیزا.  شاید هم سر همین بود که اضافه وزن پیدا کردم، کسی که حواسش باشه، همون یکم عسل رو کره هم کیف زندگی رو بهش میده، نه؟ 


دو. سلام! مدت زیادی هست اینجا ننوشتم. سخته مستمر نوشتن. من هم درگیر. الآن احساس نیاز کردم که برگشتم. نمیدونم این چه نیازی است که از یکجایی که آدم می‌نویسه ایجاد میشه و دست از سرش برنمیداره! نیازی برای نوشتن، نیازی برای مکتوب کردن احساسات و نوشته‌ها، در قالبی برای منظم کردن نوشته‌ها و گذاشتنشون یجایی که بتونه خونده شه. تا وقتی نمینویسه آدم هم نمیفهمه.


سه.  نه، من نمیگم نوشتن خیلی اتفاق عجیبی میافته و نور روشنی بر ذهن میتابه. اما به نظرم واقعا ارزش پیدا کرده نوشتن. اونم تو دنیایی که همه سر در گوشی و تلگرام و اینستاگرام فرو کردیم تا ته و توی زندگی مردم رو در بیاریم. واقعا یه روز نشستم فکرکردم ببینم چقدر چیزایی که در تلگرام و ایسنتاگرام دیدم، به دردم خورده؟ حالا نه اینکه مطالب کاربردی منظورم باشه‌ها. مثلا یکی از نیازهای بشر ارتباطه دیگه. اما همین تلگرام و اینستاگرام به نظرم اگرچه باعث شده همه با فشردن دو تا دکمه و یه سری ایموجی بی‌حال و خسته روی صفحه‌ی گوشی، برای دویست، سیصد، پانصد نفر تصویری یا پیغامی را بفرستند. خیلی خفنه، اما در واقع عمق ارتباط بسیار کم شده و وسعتش زیاد. من که دلم میخواد یه سری دوست صمیمی‌ام رو اصلا در تلگرام به جز در ضروریات باهاشون حرف نزنم و اخبار داغ و با جزییات رو وقتی بهم رسیدیم و حضوری بگم. ارتباط حضوری و عمیق را به صدها پست و استوری و منشن و ریپلای و قلب و بوس و شکلک و عنتربازی و ایموجی زیر پیغام‌ها می‌پسندم. ساده است قضیه آقا هر چه قدر هم پرانتز‌های :)))))) را زیاد کنی باز هم لذت خندیدن توی پارک با دوستت را نخواهی برد. یا لااقل،‌من نخواهم برد.


چهارم. تو شماره‌ی سه گفتم که از نظرم ارتباط هم یه نیازه. البته یکم نگاه خشکیه نه؟ من خودم خیلی ناراضی‌ام از اینکه همه‌چیز رو شبیه نیاز ترجمه کنیم. آخه وقتی میگیم نیازه انگار ما هیچ‌کاری نکردیم و یه اجبار بیرونی هست که مثلا میگه باید عشق داشت. چون به نظرم اینطوریه که بشر هی داره اختراع میکنه برای خودش و خودش رو ارتقا میده. مثلا همین عشق. به نظرم عشق بلوغ فهم بشر بود از دنیا تا خودش رو از حیوانیت بیرون بکشه. دوست ندارم که همش فکر کنم اینم نیازی هست مثلا بقیه‌ی نیازها. دوست دارم سهم رشد و درک انسان‌ها درش پررنگ باشه. البته حالا نه اینکه انسان‌ها هر کاری میکنن خوب باشه‌ها. اما خب بالاخره به نظرم نباید نادیده نگه داشت این رشد‌ها رو هم. در نهایت، به نظرم هر چقدر بهتر درک کنیم دنیا و وضعیتمون رو، مفاهیم والاتری برامون پررنگ می‌شند. اینا بعد یه مدت به نیاز تبدیل می‌شوند شاید، اما وقتی اسم نیاز روشون میذاریم به نظرم ممکنه فراموش کنیم والا بودنشون رو. زنده باد عشق و عاطفه!


پنجم. دقت کردید موقع چت‌ با آدما در تلگرام، هی آنلاین و غیر آنلاین میشن؟ خودتون هم اینکارو کردین دیگه؟ تا یه لحظه صبر کنی یه متن طولانی رو بنویسی مردم میرن از اون پیغام. همه انصافا مبتلا شدیم به سندروم عدم تمرکز. شایدم سندروم لذت‌خواهی لحظه‌ای سنگین. یه طوری با اشتیاق هم میرم به سمت این پیامای جدید آدمای دیگر حالا انگار که اگر اونارو ببینیم، دنیا برامون زیباتر میشه و یا خیلی پیام خاص و خفنی بهمون دادند و خبریه. من که فکر کردم دیدم همچین پیغامی خیلی وقته دریافت نکردم. کسی کار اضطراری داشته باشه زنگ میزنه نه اینگه تلگرامش کنه. اگر آدم رو دوست باشه هم زنگ میزنه نه اینکه پیام تلگرامی بده یا اصن ازون بهتر میخواد ملاقات کنه جایی آدم رو حضوری. خودمون رو گول نزنیم دیگه. حالا شاید تکنولوژی هنوز به اونجا نرسیده، اما خب نرسیده دیگه. اگر کسی رو دوست داریم، ببینیمش حضوری نه؟ نمیشه؟ زنگ بزنیم. پیغام الکترونیک یعنی اینکه تو برای من در حد همین دکمه‌های کیبرد میارزی. البته میدونم حرفام بایاسده. من خودم خیلی درونگرا بودن و خجالتی بودن رو زیستم و میفهمم که گفتن در این ابزارها گاهی خیلی کمک میکنه مخصوصا برای آدمای غریبه! اما در مورد غریبه‌ها حرف نمیزنم اینجا. میفرمود، که همیشه همه وقت دارند، بحث، بحث تلخ اولویت‌هاست.


ششم. گل سنبل چه بویی میداد دقیقا؟ گل مریم چطور؟ باید بیشتر دقت کنم. بیشتر به زندگی‌ای که بهم هدیه شده. وقتی از بالا نگاهش می‌کنم باها و بارها یاد این میافتم که زندگی‌ای که هی میگن اینطوریه و اونطوریه همین بابایی هست که داره هر لحظه ازش کم میشه و میره. هزار و یک. هزار و دو. هزار و سه. بیا! سه ثانیه‌اش رفت و کم شد. 


هفتم. وقتی میشه مطلبی شش قسمت باشه چرا هفت قسمت نباشه؟ این تنها دلیل پشت وجود داشتن این بخش هست. شاید به نظر شما محتوای این بخش کم باشه. برای همین باید براتون توضیح میدهم که خب همه چیز لازم نیست دلیل خیلی جدی داشته باشه. گاهی آدم برای اینکه مدت بیشتری پیش کسی که دوستش داره بمونه، حرف‌های همینطوری هم بزنه. اونقدرا هم دوست من نیستید؟ خب پس خداحافظ دیگه:)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۱۲/۲۴
میلاد آقاجوهری

نظرات  (۱)

مدتی هست که به این موضوع بیشتر فکر می‌کنم. گاهی وقت‌ها خاطره یا اتفاقی رو تو تلگرام تعریف نمی‌کنم فقط و فقط به این دلیل که به نظرم با کیف و لذت گفت‌وگو حضوری قابل مقایسه نیست. یا بعد چند ساعت صحبت کردن، به این فکر می‌کنم چقدر حس بهتری بود اگه امکانش بود حین پیاده‌روی همین گفت‌وگو‌ها رو انجام می‌دادیم. حتی معمولا خاطره صحبت‌هایی رو بهتر به یاد میارم که محیطشون برام لذت بخش بوده، عصر تو پارک، تا دیروقت تو کافه، تا صبح تو جاده، غروب باغ کتاب و ... .

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی