مشکلات بغلی
يكشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۳۲ ق.ظ
مسائل آرام آرام و نرمک نرمک وارد اتاقت میشوند و میشنینند کنارت. آنها را که میشود حل کرد که حل میکنی. حالا چه سخت و چه آسان و شاید با کمی تاخیر. بعضیشان را نمیتوانم حل کنم. همینطور مدتها بهشان زل میزنم و ناراحت میشوم. گاهی میگذارم مثلا روی تخت، یا پشت شیشهی رو به حیاط یا توی کمد. اما همینطور چشم در چشم باقی میمانند. کار چندانی هم نمیشود کرد. یا حداقل من بلد نیستم. میگذارمشان یک گوشه. شاید نهایت هنرم این باشد که تمرکزم را روی آنها بگذارم که بلدم برایشان کاری بکنم و چشمم را از این غیرقابلحلها بردارم. شاید درست بشوند. شاید هم هیچوقت نه.
بعضیهاشان آرام آرام ناپدید میشوند. مثلا باد میبردشان. امان از آنها که میمانند، مدتهای زیاد و مدید. من نمیدانم آنها را باید چه کرد. بعضی میگویند باید آنها را هضم کنی. مثلا میتوانی برشان داری و بغلشان کنی تا عضوی از وجودت بشوند. فکر میکنم حتی نتیجهی قورت دادنشان هم مثل خودشان مبهم باشد. یا باعث پختگی روح و روانت میشوند یا تحملشان را نداری و اذیتت میکنند.
به هر حال من که امشب دو سه تایشان را آنقدر سفت بغل کردم که با وجودم یکپارچه شدند. امیدوارم که خیر باشد.
۹۸/۰۵/۱۳
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.