روزنوشته‌های من

طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

پیشنوشت:متن زیر یک تفسیر شخصی است.می‌گویم تفسیر شخصی زیرا که قطعا از ترانه‌ها هر کس به اقتضای آن چه برایش اتفاق افتاده و مدل ذهنی‌اش و حالت روانی‌اش برداشتی می‌کند وتفسیری و از این سفره‌ی پر سرور و عاطفی لقمه‌ای بر‌می‌دارد و بالاخره هر کسی بهره‌ای می‌برد. شاید هم یک نفر در این سفره غذای مناسبی پیدا نکند و برود سر سفره‌ی دیگر.
                                     ‌‌‌                                                 ***
داشتم ترانه‌ای از معین را گوش می‌کردم  که راستش چند روزی است گوش می‌کنم اما انقدر موقع گوش‌ دادن به آن حواسم پرت تفکرات دیگرم بوده که لحظه‌ای به متن آهنگ دقت نکردم. اما امروز با دقت به متن آهنگ گوش کردم و تازه می‌فهمم که چقدر زیباست. آهنگی که از آن سخن می‌گویم آهنگ«عاشق که بشی» است. در جایی از آن هست که:«عاشق که بشی سمت عذابی،‌ کابوس رسیدن به سرابی»(ویرایش:جالب اینکه این در واقع اشتباه شنیداری من بوده است:)) در اینجا لغت «کاووس» در واقع در ترانه گفته می‌شود و من کابوس شنیده‌ام و تازه در ادامه ببینید چه تفسیر زیبایی هم کرده‌ام) و چقدر زیبا می‌گوید. شاید برای کسی که این حس و حال را تجربه نکرده‌باشد این اصطلاح «کابوس رسیدن به سراب» خیلی پوچ و بی‌معنی به نظر برسد اما من تفسیری شخصی از آن کرده‌ام و برای خودم خیلی کیف کردم.
وقتی در حال حرکت و تکاپو به سمت آبی و معشوقی و آرام جانی هستی، هر لحظه هنگام این تکاپو ذهنت درگیر این کابوس هست که ممکن است این عشق و علاقه و این وصال و حرکت به سمت آن همه یک سرابی بیش نباشد. شاید وصال اصلا ممکن نباشد و یار تو را نخواهد. شاید یار آنگونه که تو فکر می‌کنی نباشد. شاید زمین و آسمان دست به دست هم بدهند و همه چیز را بر هم زنند و شاید این وصال آن آرامشی نباشد که می‌خواهی. اگر چه برای یک عاشق مورد اول از همه پر رنگ تر است که شاید محبوب تو را نخواهد و آنقدری که تو او را دوست داری او تو را دوست نداشته باشد یا به هر دلیلی وصال به او ممکن نباشد. این گونه است که آن وصال یک سرابی بوده که رسیدن به آن و دیدن خشکی و بی‌حاصلی‌اش تنها داغی می‌شود بر دل...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۶ ، ۰۱:۵۹
میلاد آقاجوهری
جمله‌ی بسیار زیبایی شنیدم که از استاد عجمی نقل شده است. من خیلی با استاد عجمی آشنا نیستم جز این که می‌دانم ایشان تفسیر متون عرفانی می‌کنند و خوش‌نویس و مبدع خط معلی هستند. اما جمله این بود که:« برای ناخدایی که نداند کجا می‌خواهد برود، هر بادی باد مخالف است». اگر نخواهم سراغ مصداق‌های کلان و بسیار مهم قضیه بروم، می‌توانم بگویم که وقتی تلگرام را باز می‌کنم گاهی برایم سوال شده که دقیقا چرا و به چه هدفی می‌خواهم پیغام‌های جدید را ببینم؟ آیا موضوع مهمی پیش‌آمده؟ آیا از کسی چیزی پرسیده‌ام و منتظر جوابم؟ آیا ممکن است پیغام بسیار مهمی در تلگرام باشد که نبینم؟ و اکثر مواقع متوجه می‌شدم که بی‌هدف مشخصی به سراغ تلگرام می‌روم یا اگر هم هدفی هست این است که پست‌های بامزه‌ی بعضی کانال‌ها را ببینم و بخندم که البته از اکثر آن‌ها بیرون آمده‌ام ولی به هر حال باز می‌شود گفت که برای خودش هدفی بود. اما می‌خواستم بگویم که خلاصه برای کسی که در تلگرام منتظر پیغام مهمی نیست هر پیغامی یک پیغام مزخرف و به درد نخور است. البته به سادگی می‌توان با این حرف مخالفت کرد. اگر آن جا شخص مهمی در زندگی آدم حرف مهمی بزند قطعا پیغام مهمی است. اما منظورم این است که این گونه اتفاقات مصداق پیداکردن ناگهانی طلا در بین آشغال‌هاست و می‌توان کمی مدیریت شده تر فقط طلا‌ها را دید(مثلا اگر چهار ساعت یک بار چک کنیم).اما امان از روز‌هایی که پیغامی به کسی داده بودم و منتظر بودم. آنگاه واقعا ذهنم متمرکز می‌شد که جواب پیغامم را بگیرم و به هر حال هدفی بود و جذابیت‌های خاص خودش را داشت.
داشتم فکر می‌کردم که همین لغت حزب باد چقدر با جمله‌ای که گفته شده قرابت معنایی دارد. وقتی آدمی مکانی ندارد، دو کار متصور است. یکی اینکه می‌تواند بادبانهایش را ببندد و بشیند فکر کند که کجا می‌خواهد برود. یکی اینکه بادبانهایش را باز کنید و به هر آن کجا برود که باد می‌رود. ما همگی فکر می‌کنیم که جزو دسته‌ی اولیم اما در واقع طرفداران قطعی روش دوم هستیم. وقتی موقع انتخاب بین ریاضی و تجربی یا بین المپیاد خواندن یا کنکور خواندن یا بین رشته‌های مختلف دانشگاهی یا بین کار مدیریتی و کار تحقیقاتی(مشخص است که سوالاتی را مطرح می‌کنم که برای خودم مطرح بوده، وگرنه این‌ها الزاما سوالات مهم زندگی همه نیستند) دچار استیصال می‌شویم، بادبان‌هایمان را باز می‌کنیم و خود را در معرض نظرات و گفتارهای وزنده‌ی اطرافیان قرار می‌دهیم. خیلی هم بد نیست. همین‌طوری اکثر رتبه‌های خوب کنکور ریاضی می‌روند برق و رتبه‌های خوب کنکور تجربی می‌روند پزشکی و تازه این که هیچ حتی در برق معدل‌های بالا می‌روند مخابرات و در کامپیوتر معدل های بالا می‌روند هوش مصنوعی و ....نمی‌توان گفت بد است. این روش باعث می‌شود که به جایی بروی که اکثریت می‌روند و خوب راه پیموده‌شده‌تر و هرس‌شده ‌تر و تر و تمیز تر است و بی هزینه‌تر. اگر هم به مشکلی خوردی حتما کسی آن را تجربه کرده و حل کرده است. اما اگر بادبانهایت را در برابر دیگران باز نکنی و خودت به سوی مقصدی که می‌پسندی و از شانس تو آن مقصدی نیست که باد به سمت آن می‌وزد،‌ پارو بزنی... به هر حال مشخص نیست. مسیری که پیموده‌ نشده‌ است ممکن است هر حالتی داشته باشد. اما گاهی فکر می‌کنم در چنین مسیری باز دل آدم آرام تر است. آرامشی از این جنس که مسیری را می‌رود که می‌خواسته برود. دلش با مسیر است و هر چه پیش‌ آید انتخاب خود اوست نه دیگران و دیگری‌ها.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۶ ، ۰۱:۴۱
میلاد آقاجوهری
از هر کسی هر چیزی را نباید پرسید. این را محمدرضا شعبانعلی در روزنوشته‌هایش در اینجا می‌گوید یا در واقع درک من از متن اوست.
من این موضوع رو وقتی تجربه کردم که برای دوره‌ی تابستانه‌ی المپیاد کامپیوتر وارد باشگاه دانش‌پژوهان جوان شدم. من آنجا متوجه شدم که چقدر شخصی که از او برای این موضوع مشورت خواستم، مشورت اشتباهی به من داده‌ است و من چقدر در یک سال قبل به بی‌راهه رفته بودم. برای مثال من نمی‌دانستم که اول الگوریتم‌ها را یاد می‌گیرند و بعد به حل سوالاتی میپردازند که از آن ایده کمی تغییر یافته و یا ترکیب شده استفاده می‌کند و بنابراین سوالاتی را می‌دیدم که قادر به حل آن‌ها نبودم و احساس بدی پیدا می‌کردم. اما بعدها فهمیدم که مثلا الگوریتمی هست که همه بلد هستند و با کمی تغییر و ترکیبش با بقیه می‌شود آن مساله‌ی سخت را حل کرد و غیره.
به هر حال آن دوران که گذشت. حواسم را جمع کنم که در مورد ادامه‌ی تحصیل و شغل و مهاجرت کردن یا نکردن و روابط عاطفی‌ام:
۱-از آدم خام کمک نگیرم و نپرسم
۲-از آدم باتجربه و پخته کمک بگیرم و بپرسم
۳-دو تا بالایی را از هم تشخیص دهم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۶ ، ۰۴:۰۲
میلاد آقاجوهری
بعضی‌ها فقط وقتی دلشان به آدم گیر می‌کند که کارشان به آدم گیر کند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۶ ، ۱۹:۰۰
میلاد آقاجوهری

می‌گویند خراب کردن خیلی ساده‌تر از ساختن است. قبول نداشت.

آنچه در ذهنش ساخته بود، چه محکم ریشه کرده‌بود.

آماده‌ی فراموش کردن نبود، 

دلش می‌لرزید...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۱۸:۰۵
میلاد آقاجوهری

گفت: حالت چطوره؟

گفت: معمولی

فقط اشاره نکرد که معمولی‌اش یک سال پیش‌ خیلی شادتر بود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۶ ، ۰۱:۱۴
میلاد آقاجوهری

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست

حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او

عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست

می‌چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش

گر چه در شیوه گری هر مژه‌اش قتالیست

ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر

وه که در کار غریبان عجبت اهمالیست

بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد

که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست

مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد

نیت خیر مگردان که مبارک فالیست

کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد

حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست

(حافظ)

پی‌نوشت: درسایت گنجور یکی از کاربران سایت یک نظر بسیار زیبا زیر این شعر گذاشته است که خواندش خالی از لطف نیست:


منیره نوشته:

من این شعر را بعد از جستجوی زیادی پیدا کردم .الان که آن را اینجا یافتم واقعا خوشحال هستم .از شما ممنونم به خاطر دسترسی راحت وپیدا کردن سریع آن.پدرم هفت سال پیش این شعر را در شب عروسی من خواند ولی به دلیل وابستگیش به من به شدت احساساتی شده بود وبا بقضی در گلو داشت فقط توانست این تکه از شعر را بخواند:کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشم.وبقیه آن را فراموش کرده بود.الان که دارم این را مینویسم یک سال است که پدرم فوت کرده ومرا تنها گذاشته .با خواندن این شعر یاد پدرم افتادم وبا اشکهایم این نامه را مینویسم.لطفا برای شادی روحش یک صلوات بفرستید .ممنون.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۶ ، ۰۳:۳۷
میلاد آقاجوهری
روزی را که چشمانش را از دست داد یادش نمی‌رفت.
دیگر ساختمان‌ها و هیاهو‌های مردم را نمی‌دید. کتاب‌‌ها را به سختی می‌شد خواند. نامزدش با او قطع رابطه کرد.
قبول بعضی واقعیت‌ها تلخ است،‌ مخصوصا این‌که هر روز مجبور به قبولشان باشی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۶ ، ۰۰:۱۵
میلاد آقاجوهری

سطحشان فرق می‌کرد.

به خودش قول داده‌بود نهایت تلاشش را بکند تا سطح‌ نسل بعدی خودش را بالا بکشد، لااقل دیگر بچه‌هایش مثل او زجر نمی‌کشیدند.

ولی... فکر می‌کرد که چه دل‌انگیز بود اگر در این مسیر او کنارش بود. بی‌ او این مسیر چه سخت می‌نمود...

قطره اشکی کف خیابان چکید...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۶ ، ۰۱:۲۲
میلاد آقاجوهری
   آب پرتقالش را که می‌نوشید دیدشان. آن‌ها همیشه شیره‌ی نارگیل می‌نوشیدند، یک بار که شیره‌ی نارگیل بنوشی آب پرتقال زیر دلت می‌زند.
 دختر دوست داشتنی‌شان پشت به او نشسته بود، دلش را بدجوری برده بود.
ته لیوانش را سر کشید، شیره‌‌ی نارگیل گران بود.
دروغ می‌گویند. پول فقط تراکم گره‌های فرش زیر پایت را عوض نمی‌کند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۶ ، ۰۲:۵۸
میلاد آقاجوهری