روزنوشته‌های من

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کاموا» ثبت شده است

هفت هشت‌ ساله که بودم، شوق زیادی داشتم که مداد به دست بگیرم و اطرافم را روی کاغذ قلم بگیرم. وقتی با خانواده بیرون می‌رفتیم، عشق می‌کردم و کتاب‌هایی که طراحی ساده را آموزش می‌دادند می‌خریدم. به شکل‌های آدمک‌ها و ماشین‌ها خیره می‌شدم و سعی می‌کردم که شبیه آن‌ها را بکشم. مادرم می‌خواست من را در کلاس نقاشی محله‌مان ثبت‌نام کند. اما من هیچ‌وقت در آن کلاس نرفتم. حتی برای این‌که ببینم چطور است هم پا به آن کلاس نگذاشتم. وقتی که برای المپیاد کامپیوتر می‌خواندم، یکبار با کسی که مدال طلا داشت مشورت نکردم. با شور و شوق در کلاس کونگ‌فو ثبت‌نام کرده بودم. دو ماه ادامه دادم تا به ماه رمضان خوردیم ولی کلاس‌ها را رها نکردم. مریض شدم و به توصیه‌ی پزشک برای حفظ سلامت کلیه‌هایم هم که شده، پارچ پارچ آب می‌خوردم. بعد از آن دیگر کونگ‌فو را ادامه ندادم. خطم بسیار خوب بود و اما کلاس خط قلم‌درشت نرفتم که این استعداد به یک هنر ماندگار تبدیل شود. به ویرایش تصاویر علاقه داشتم، یک کتاب فوتوشاپ خواندم و تا جایی که   نکته‌ی تلخ‌تر این است که این فهرست کارهایی که با شور و شوق شروع کردم و  بی‌حاصل رها کردم پایان ندارد.

تا جایی می‌توانستم چشمم را به روی این فهرست ببندم. می‌توانستم به خاطر بیاورم موفقیت‌های تحصیلیم را، مدال المپیاد کامپیوترم را. اما آن‌ها هم دیگر امروزها خوشحالم نمی‌کنند. نه اینکه از چیزهایی که یاد گرفتم و مسیری که انتخاب کرده‌ام ناراحت باشم. من دوست داشتم «هوش مصنوعی» یاد بگیرم. شاید امروزها نگاهم به این حوزه کمی تغییر کرده باشد. شاید حس کنم مشکلات امروز جهان به خاطر مسایلی نیست که امیدواریم هوش مصنوعی حل کند. اما وقتی تصمیمم را در آن دریاچه‌ی زمانی گذشته بررسی می‌کنم، خواندن برای کنکور و المپیاد تصمیمات بسیار منطقی‌ای بوده‌اند. اما ریشه‌های همین تنبلی را در آن تصمیم‌هایم هم می‌بینم. برای کنکور هر وقت رتبه‌هایم در کنکور آزمایشی از حد خاصی بالاتر می‌رفت بیش‌تر می‌خواندم و هر وقت رتبه‌ام بهتر می‌شد راحت‌تر می‌شدم و کمتر می‌خواندم. برای المپیاد همانطور که گفتم از شخص درستی مشورت نگرفتم. در سال اول و دوم از ترس اینکه کنکورم خراب شود نخواندم و سال سوم دیدم که نمی‌توانم فرصت خواندنش را رها کنم که خواندم. برای همین دیگر نمی‌توانم آن مشکلم را زیر چتر عنوان‌های تحصیلی منجاق شده به پیراهنم پنهان کنم. چیزی کم بوده و هست.

من در روزهای متفاوت، عنوان‌های متفاوتی به این مشکلم داده‌ام. عنوان‌هایی ساده و پیچیده‌تر. یک روز فکر می‌کردم مشکلم در مدیریت زمان و اهمال‌کاری است.«قورباغه‌ات را قورت بده» می‌خواندم. یک روز فکر کردم من به زندگی بدبینم، «راز شاد زیستن» خواندم. یک روز گفتم که حتما «سفر قهرمانی» ام را تکمیل نکرده‌ام، «سایه»‌ام را نشناخته‌ام،‌ «آرکتایپ جنگجو» در من فعال نیست و یا حتی زمانی فکر می‌کردم چون «هرمس» هستم، پس باید علاقه‌ی زیادی به کارهای مختلف داشته باشم اما در هیچ‌کدام عمیق نشوم. اما تمام این برچسب‌ها، به من یک چیز را ثابت کردند.اینکه  وقتی نمی‌خواهم مشکلم را حل کنم، اگر خود خدا هم از آسمان به زمین بیاید و مشکلم  را برایم شرح دهد، مشکلم را از سر راهم بر نخواهم داشت. پس از این فهم بود که نوشتن این سری مطالب کاموا را شروع کردم. کلاف‌های کاموا را همه دیده‌ایم. می‌خواهم بنویسم و از آن تصویری روشن‌تر از زندگیم برای خودم بسازم. تصویری که رنگ استفاده از آن چیزهایی را داشته باشد که آموخته‌ام، شاید برای اینکه ببینم آیا واقعا بهبودی حاصل می‌شود یا نه.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۷ ، ۲۱:۱۲
میلاد آقاجوهری